مَردِ کوچک
جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶
نشسته بود کنار مادرش ولی آرام و قرار نداشت. به حرفش که گرفتم، با زبان غریب افغانیاش حالیام کرد که هفت خواهر و برادرند، که آن دانهء اسپند وسط مجلس برادر 6 سالهاش است و آن دیگری 8 سال دارد و خودش امسال کلاس چهارم میرود و آن برادر دیگرش فلان مرض لاعلاج را دارد و او بیتاب بردن یکی از آن دوچرخههای حرفهای از میان جوایز مسابقه است تا برادرش را به قول ما ایرانیها سورپرایز کند! او تند و تند برایم حرف میزد و من محو خیالات خودم تند و تند رج به رج تابلوی آیندهء این مرد کوچک میگذاشتم...
- ۹۶/۰۶/۳۱